مثلا میشد طرف ، ما پسرا رو ببینه و بگه چرا بی حوصله یی؟
مام میگفتیم همون لامصب!
طرفم میگف بگردم الهی! مراقب خودت باش
و میرفت
زودتر!
مثلا میشد طرف ، ما پسرا رو ببینه و بگه چرا بی حوصله یی؟
مام میگفتیم همون لامصب!
طرفم میگف بگردم الهی! مراقب خودت باش
و میرفت
زودتر!
عمر ، با تموم کوتاهیش اونقدی طولانی هست ک عوض شدن آدما رو نشونت بده و بتونی یه داستان مفصل راجب این تغییر بنویسی..
و متقابلا عوض شدن خودتو..
چقد با این قسمت دوم مشکل دارم..
یه بخش بزرگی از زجر و نفرتای ما از همین بخش دومه.. « نبخشیدن اونی ک دیدتو ب دنیا تنگ کرده.. »
+ همین جا اتراق مکنم..
اون از وضع تلگرام..
اینستام ک حالمو ب هم مزنه محیطش مخصوصا بخش suggested =|
از همه مهم تر.. ب خیالم با خوندنم از نگرانی حالم در میاد..
با یه پی ام فوروارد شده ازین کانالای دیس لاو مسخره م کرده بودی ک ینی بسه باو جم کن برو خونه ت دگ..
شک ندارم ک تو برمی گردی
فرصت خوب من! از دست برو..
بی ادامه ؛ بی اراده..
قلمم را ک روزی ب جرم نوشتن از تو توبیخ کردم ، ب خواهش طلبیدم
رنگ و روی سابق را ک نداشت بماند ، من هم اراده ادامه روز های تلخ ب سکوت گذراندن را نداشتم
گاهی نفرت بر انگیز تر از سکوت ، تنها خود سکوت است..
انگار دوست داری زمین و زمانت را بفشاری تا یک سلسله واژه احساسی یا یکی دو بیت شعرِ از خون جگرت رنگین تر از مغز افسرده ات تراوش کند
اما تقصیر کلمات نیست..
ب خودت نهیب میزنی بابت کم نبودن گریه های شب و روزت..
و قیاس تنگاتنگت با عشاق تاریخ..
دست آخر فکر میکنی شعر ذهنت ، در پیکر زبان دیگری جان میگیرد و در میان خیالراه دارالترجمه ، معشوقه را ملاقات میکنی ک از شعر نگفته ات فرسنگ ها فاصله گرفته.. برای تحسین شعرت وقت ندارد اما قول میدهد از خوانده شدنش ناامیدت نکند.. حتا از سر کنجکاوی هم ک شده ، نگاهی می اندازد..
و تو نمی دانی ک اگر عاشق می بود ، از گذرا ترین نگاهت ، مثنوی میخواند..
و حالا
هیچ کس پاسخگوی اضافه کاری های قلم نیست..
پاسخ افسوس هایی را باید بدهی ک نمیدانی اول ماجرا پیدایشان شده یا مقدمه افسوس های تلخ تر پایانند یا..
ا