روزی برای عشق و ، عمرری برای افسوس
بی ادامه ؛ بی اراده..
قلمم را ک روزی ب جرم نوشتن از تو توبیخ کردم ، ب خواهش طلبیدم
رنگ و روی سابق را ک نداشت بماند ، من هم اراده ادامه روز های تلخ ب سکوت گذراندن را نداشتم
گاهی نفرت بر انگیز تر از سکوت ، تنها خود سکوت است..
انگار دوست داری زمین و زمانت را بفشاری تا یک سلسله واژه احساسی یا یکی دو بیت شعرِ از خون جگرت رنگین تر از مغز افسرده ات تراوش کند
اما تقصیر کلمات نیست..
ب خودت نهیب میزنی بابت کم نبودن گریه های شب و روزت..
و قیاس تنگاتنگت با عشاق تاریخ..
دست آخر فکر میکنی شعر ذهنت ، در پیکر زبان دیگری جان میگیرد و در میان خیالراه دارالترجمه ، معشوقه را ملاقات میکنی ک از شعر نگفته ات فرسنگ ها فاصله گرفته.. برای تحسین شعرت وقت ندارد اما قول میدهد از خوانده شدنش ناامیدت نکند.. حتا از سر کنجکاوی هم ک شده ، نگاهی می اندازد..
و تو نمی دانی ک اگر عاشق می بود ، از گذرا ترین نگاهت ، مثنوی میخواند..
و حالا
هیچ کس پاسخگوی اضافه کاری های قلم نیست..
پاسخ افسوس هایی را باید بدهی ک نمیدانی اول ماجرا پیدایشان شده یا مقدمه افسوس های تلخ تر پایانند یا..
ا